- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
عشاق چون به درگه معشــوق رو کنند با آب دیدگان، تن خود شـستـشو کـنند قربان عاشقی که شهـیدان کـوی عشـق در روز حـشـر رتـبـۀ او آرزو کـنـنـد عـبـاسِ نـامـدار که شــاهــان روزگــار از خـاک کـوی او طـلـب آبـرو کـنـنـد سقای آب بود و لب تشـنه جـان سـپـرد می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند بی دست ماند و داد خدا دست خود به او آنانـکـه منکـرنـد بـگـو روبـرو کـنـند گر دست او نه دست خدائی ست پس چرا از شاه تا گدا همه روسوی به او کنند درگـاه او چو قـبلۀ ارباب حاجت اسـت باب الحـوائجش همه جا گـفـتگـو کنـند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس با سیدالشهدا علیه السلام
گر نـشـد مشـک ولـی مانـد امـید دگـرم ببـرم آب در این کـاسـه چـشـمان تـرم هم شکستند همین کاسه و هم فرق سرم تا هـوایـی بــه سـر از آب مبـادا ببـرم اینـچـنین شـد که من امـید ز دستـم دادم با سر از روی بلـنـدی به زمـین افـتـادم چه کنم مشک وسرودست ودوچشمی که تراست کاسه هایی که شکست است دگردردسر است تیغ وشمشــیر بیارید تـنم منـتـظراسـت به خدا درد خجـالت زحرم سخت تر است گر نـشـد آب بـرم کاش خـودم آب شـوم تا کـه جاری به سوی خیمه ارباب شوم ای خدا سایه ای از دور... مبـادا آقاست نه حسین بن علی نیست زنی از زنهاست نکـند زینب کبراسـت خـدا یا تــنهـاست پسرم گفت به من، تا بشناسم زهراست گـفت گر مـادر تـو نیست منـم مـادر تو آمـدم گـریــه نـکـن آب فــدای ســر تـو اذن دادنـد که بــر فـاطـمـه مـادر گـفـتم آرزویـی بـه سـرم بـود که آخـر گـفـتم جـان من شد همه یک آه و بــرادر گفتم هقی هقی کردم و با گریـه مکرر گفتم چـقدر لفـظ اخا مثل عـسل شـیرین است گرچه از دست تهی ام سرمن پایین است بـه اخــا گـفـتـن مـن لـفـظ بـلـی مـی آیـد تـار دیـدم کــه حـسیـن بـن علی می آید گـوئـیـا جـلـوه ای از ربّ جـلـی مـی آیـد خـسته و تـشـنه و درمـانده ولی می آید زیر لب زمزمه کردم به فدای تو حسین بخورد بر سر من درد و بلای توحسین نیست بر دیدن چشمت به دو چشمم رویی کاش میشد که به جان ازتو کنم دلجویی یـا که بر راه تـو با مـژه زنـم جـارویی یـا بـه چـشمـم بنـشـینی به کنـارجویی ولــی افـســـوس دگـر چـشـم نـدارم آقـا هر چه را داشت ابالفضل، گرفتند آنـرا تا رسید او به سرم گفت چرا تا شـده ای قد قاسم شده ای پخش به صحرا شده ای رفته ای آب بیاری خود تو دریـا شده ای خوش بحال لب اصغر که تو سقا شده ای ناله ای زد که چنان درد به پهلوش نشست به گمانم کمرش بود که از غصه شکست با همان قامت خم دور سرم می چـرخید دست هایی که جدا شد ز تـنم می بوسید ناله می زد به من و وضع تنم می گریـید دشمنش هلهله میکرد و به او می خندید گـفـت با گریه مرو تا که زمیـنم نـزنند کوفـیان سنگ دگر سوی جـبـیـنم نـزنند مرو از دست حـرامی نکـشـم مـنّت آب لااقل رحم کن عباس برآن طفل رباب بعد تو زنـدگی اهل حـرم هـست عـذاب به کمین دشمن من مانده ببین درتب وتاب بیشتــر آب شـدم گفت همه لـشـگــر من میروی بعد توسقا چه کند خــواهـــرمن صحبت از نیزه و آن تخت روان آمده بود وقت تشریح پس از رفتن جان آمده بود زخم هایم همه از غم به زبـان آمده بـود حرف از معجر زینب به میان آمده بود ای اباالفـضل؛ فـدای نخی از معجـر تو سرم از نیـزه شـود سـایـه روی سـر تو
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
کودکان چشم به راهـند که سـقـا بـرسد کـاش از این سـفـر دور خـدایـا بـرسـد نـگـرانـنـد کـه بـا بـارش تـیـر و نـیـزه دست و چشم و علم و مشک، به دریا برسد؟ دشت هم ملتهب ازغصه طفلان شده است نـکـنــد آب بـدون عـمــو ایـنـجا بـرسـد رنگ و بوی خوشی ازاهل حرم دور شود با قـد خـم اگر از علـقـمــه مولا برسـد مشک هم اشک به بی دستی او می ریزد کاش یک قطره از این مشک به دریا برسد بر اخا خواندنش آنقدر صبـوری کرده تا که اذن از طرف حضرت زهرا برسد در شب قدر دو چشم تو اسیریم هـنوز تا که از جانب تو مژدۀ « منّا » برسد واژه ها پـشت سر هم به تو رو آوردند تا که این شعر به دست تو به امضا برسد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم با سید الشهدا علیه السلام
بس که زخم ازچارسوبنشسته بر زخم تنم پیرهن مانند تن، تن گشته چون پیراهنم گشتــه ام نقش زمین مگذار پــامـالـم کنند گر چه پرپر گشته ام آخرگل این گلشنم بی زره آورده ام رو جـانب میـدان عشق تا بدن صد چاک تر گردد به زخم آهنم دوش با من گفتی ای جان عمو قربـان تو آن که در راه عـمــو باید فـدا گردد منم زودتربشتاب و جسمم را ببرگیر ای عمو زآنکه میخواهم درآغوش تودست وپا زنم من به جای اکبر و تو نیزهمچون مجتبی دست افکن چون پدر ازمرحمت برگردنم (میثم) از این آتش سوزان دل و جان را بسوزد تا زسوزت شعله بر خلق دو عـالم افکنم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
از خیمه خرامید قد و قــامت قــاسم قرص قمر آل حسن حضرت قاسم دل میبرد از اهل حرم طلعت قاسم یاد حسن احیا شده از حالت قــاسم در چشم خریدار ، عقیق یـمن آمـــد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد این قامت رعنا به حرم کرده قیامت تکرارِ حسن آمده با هیبت و عـزت پوشیده کفن جای زره بر قد وقامت شاید که بگیرد زعمو هدیة رخصت سربــاز سپـــاه علیِ بت شکن آمــد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد در پیش نگاه حرم و دیده ی عباس شد راهی میدان ثمر باغ گل یاس میریخت زچشمان عمو بارش الماس میدید از آن دور،عدواین همه احساس بر مقدم او نُقل وگلِ یـــاسمن آمــد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد افکند نقاب از رخ وسربند عیان شد یا زینبِ پیشانیِ او ورد زبـــان شد فریاد اَن ابن الحسنش نُقل دهان شد این همهمه در لشگر کفار بیان شد این کیست که جای زِرهش با کفن آمد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد ناگــاه رقیبانِ دغـل حیــلــه نمودنـد روبَه صفتانی که ز هــر طایفه بـودند گِردِ یلِ نامیِ حسن حـلـقــه گشودند هر لحظه براین حصر، زکفارفزودند از هــر طرفَش نـیـزه میان بدن آمد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد آن قامت رعنا و همان آیت سبحــان با نیزه و شمشیر،هم آغوش، شد این سان فریاد زد از زیر سم مرکبِ عدوان این سینه ی بشکسته فدای تو عموجان زهــرا به کنار تن بی جــان من آمد انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیه السلام
اشکهای حسن از چشم تــرت میریزد نالۀ اهـــل حــرم دور و برت میریزد پسرم با رجزت لرزه به میــدان افتاد هیبت لشگری از این جگرت میریزد گرچه با باقی عـمـامه رخت را بستم جذبه حیــدری ات از نظرت میریزد ازتماشای تو یک دشت به تکبیرافتاد جلوه ی ذات خدا از شجرت میریزد حمله ای سوی عدوکردی وسرهامیریخت لشگر ابــرهـه با یک گذرت میریزد دورتا دور تو خاراست گلم زود بیا پــای این منظره قلب پـدرت میریزد ناله ات را که شنیدم نـفسم بـند آمد.. دیــدم ای وای تن محتضرت میریزد بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد! ببرم بر سر دوشم کـمــرت میریزد! کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را دست سـویت ببــرم بیشترت میریزد شاخ شمشاد من از سم فرس سروشدی که به هرجای بیابان خبرت میریزد..
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیه السلام
با نقاب بسته هم محـشر کند ابــروی تو یک حرم دل دلربا سرگشته ی گیسوی تو تــا صدای نالــه آمد که عـمـو مُردم بیا همچنان باز شکاری تــاخـتم رو سوی تو ازسر زین گو چگونه برزمین افتاده ای جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو از سرمرکب زدم دست عدوی بی حیا تاکه دیــدم بیـن مشتش کـاکــل گیسوی تو جنگ مغلوبه شده مـادر نگهدارت بود میرسد تنها ز زیــر ســم مرکب بــوی تو پا مکش برخاک کاری برنمی آید زمن میزنی پرپر خجــالت میکـشم از روی تو
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا
هر چـند به یـــــاران نرسیدم که بمیرم دیــدار تو می داد امیــدم که بـمـیــرم دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست من یک نفس این راه دویدم که بمیرم با هر تب افــــــسوس نمردم که نمردم در خون تو این بار دمیدم که بمــیرم با دیدن هر زخـــم تو ای مزرعهٔ زخم از سینه چنان آه کشیدم که بمـــــیـرم می گفتم و مــــی سوختم از نالهٔ زینب وقتی ز تنت نیزه کشــــیدم که بمیرم شادم که در آغوش تو افتاده چو دسـتـم در پای تو این زخم خریدم که بمیرم
: امتیاز
|
ترکیب بند عاشورایی
بند اوّل/ از گلوی غمگین فرات پـنـدارم آنکه پشت فـلـک نـیـز خـم شـود زین غم که پشت عاطفه زان تا ابد خم است یـک نیزه از فـرات حقـیقـت، فـراتراست آن سـر که در تـلاوتِ آیـاتِ محکـم است آه ای فـرات، کـاش تو هـم می گـریـسـتی آسوده، بی خـروش، روان بــهر کـیـستی بند دوم/ نقش کبریا آن شـیـشه برشـکـسته ز سنگ جـفا چـرا وان شب چـراغ در کـف دیـوان رها چرا در کربلا دوباره جـهان عشق را شناخت در کربلا جهان دل خود را دوباره ساخت در کـربـــــلا دوبــاره خـــــدا آدم آفــریـد در کــربـلا حـمـاسـه و غـم بــاهم آفـریـد از صـولـتـی که در نـگـه ان دلـیــر بــود در لـرزه می فـتــاد اگـر جـان شـیــر بـود یعنی که راه شیری او رنگ خون گرفت بند هفتم/ حضرت قاسم بن حسن(ع) آن چـهـرِ بــر فـروخـتـه، مـاهِ تـمـام بــود نو رُسته بود لیـک چو گـل سرخفام بـود همچون بـنـفـشۀ طَبَـــری تـُرد و تازه بود چون مـیوههای نـورسِ ناچـیده خام بــود قـدّش کـمـی ز قامتِ شـمـشـیـر، بــیـشـتر گویـی چو ذوالـفـقـارِ عـلی در نیـام بــود گـرما اگرچه شـعـله کش اما بـه روی او چـون بـازتابِ شعــله به روی رُخام بــود چـون سـیبِ اوفـتـاده ز شـاخـه درون آب غرقِ عَـرَق دو گونـۀ آن گل، مـُدام بــود چـشـمــانِ او دو گـوهـرِ تابان و بیقـرار در جستجویِ رخصتِ جنگ از امام بـود آخِـر اجــازه یـافـت که جـان را فـدا کـنـد وین رخصت از نگـاه عـمو، بیکلام بود بَرجَست بر بُراق و به معراجِ خون شتافت مــیدان، پـلـی به جـانــبِ دارالـسّـلام بـود یک بنـدِ پـای پوش، از او بــرنبسته ماند وین خود برای نسل جـوان یک پـیام بـود قاسم ز شوقِ وصل، سرازپا نمیشنـاخت بی شـوقِ حـق، مناسک دل، نـاتـمام بـود زهراست زندگی اگرت بندگی در اوست بند هشتم/ حضرت علی اکبر(ع) جوشن به بر چو آتـش سـوزنـده داغ بـود گویی عرق ز گونۀ خورشـید میچـکـیـد در سوی خصم جنگلی از تیغ و نیزه تـیز وز سوی دوست، یوسفی از مصر میرسید چــشـمــان آهــوانـۀ او بــا نـگــاهِ شـیـــر رخ چون شکوفه سرخ و لب از تشنگی سپید گویی که از سـیاوش و رسـتم خـدایِ وی زیـبـایی و شـکــوه، دراو بـا هـم آفـریــد میرفـت و دیـدگـانِ پــدر بـود ســویِ او کی میتوان که از جگرِ خویش، دل بُرید بر اسبِ چون بُراق، به میدان چو برق رفت زان تـیـغِ حـیـدری، سـپهِ خـیـبری، رمید شـد مـات از رخ شه و آن اسب پـیـلـوار هم لـشـکـر پـیـاده و هـم لـشـکــر ســوار بند نهم/ عقیلۀ بنی هاشم، حضرت زینب(س) زینب چو کوه صولت و چون مه جمال داشت یک بیشه شیر بود که روحِ غزال داشت یک سـیـنۀ نحیـف و شکـیب هــزار داغ؟ غـم، از شُکُـوهِ غم شکنش، انفعال داشت گاهی بــــه آسـمـان نـگه از درد میفـکند گویـی ز روزگار، هزاران سـؤال داشت خورشید را چو خنجر کین سر برید، ماه در خیـمۀ شفق چه بگویم چه حال داشـت خـورشــیـدِ او ز نـیـزه بـرآورده بـود سر آن دم که روز، روی به سویِ زوال داشت سهـل است آتـشـی که ز دل میکشید سر با خـیـمه چون کند که سَرِ اشتعـال داشت عرفـان، به پـای رفعـتِ او بوسه مینهاد بـر شانههای عزم، ستون از جلال داشت زینب شـکــوه بـود زنـی بی ستــــوه بود زن بود و هـم تـراز دل و دست کـوه بـود بند دهم/ حضرت ابوالفضل(ع) آن چشــمها که شـرم در آن، ناگزیـر بود تـصـویری از حماسه درونِ حـریر بــود در نیـنوا، درخـششِ آن چهـرِ پــر فـروغ چـون رویش ستـاره، کــنـارِ کـویـر بــود وان پـرتــو مـلایـــم و مـهـتــابیِ وقـــــار در چـهـره ای چـــو هــالۀ ماه مُـنـیر بـود تاریخ شاهد است که آن شهســـوار عشق آزاده ای بـه عـشــقِ بـــرادر اسـیـر، بـود با مـشک، تـشنـه کام بـرون آمد از فـرات سـیــراب شـد ولیک ز بـارانِ تـیـر بــود انصاف را که خصم زبون در مصافِ او حـتّــی برای دشـمـنـیِ وی، حـقـیـر بــود میتاخت او به دشمن و من بر لبم شکُفت اندیـشـه ای که پـیـشتـرم در ضمـیـر بــود آغــازِ ســرفــــــرازیِ گــودالِ کـــربـــلا در ژرفــنـا و گــــــودیِ روز غدیـر بـود خـون وفـا به تـیـغ جـفـا ریخت بـر زمین وان تـشـنگی که ماند بهجا، بینظیر بـود با این زبـان چگونه تـو را میتوان ستود بی بال کـی توان کـه به معراج پر گشود بند یازدهم/ حضرت سیدالساجدین(ع) آری، به روز واقـعــــه بـیـمـار بـــوده ای امــا ذخــیـــره بـهــر دل یـــار بـــوده ای بـا امر حـق بـه فـاجـعـه نزدیک مانـده ای دور از نـگــاه تــیــرۀ اغــیــار بـــوده ای در آن سبک بدن، تب سنگین چه کرده بود کـزآن شـبــانـه روز گـرانبــار بــوده ای ماندی، وز آن امامت حق زنده ماند و باز در هـر نـفـس شهـیـد به تکـرار بــوده ای در کــربـلا شـگـرف تـرین کـار کرده ای در کـربــلا غـریب تـرین یـار بــــوده ای هـم سـرخـی شـهـادت خـورشیـد دیــده ای هـم چـون شـفـق طلیـعۀ خـون بار بوده ای هم مَـحـمِـلِ شکیـبِ ره عشــق گـشتــه ای هـم هـودج تـحـمّــــلِ دشــوار بـــــوده ای در کــربـلا تــو آن سخــــنِ نـاشـنـیـده ای کـآویـز گـوش خـــلـق بــه ادوار بـوده ای آن روز خور به خیمۀ خود رخ نهفته بود خورشیــد دیگری به دل خیـمه خفتـه بود بند دوازدهم/ سالار شهیدان از بـاده ی نگــه دلِ مــا را خـراب کـــن بر تـاک مـانـده ایـم، تو ما را شــراب کن لـبــریـز بـــادۀ نـگـه تـوسـت خُـــمِّ دهــر مـا را به یک صُراحیِ دیگر، خراب کن بگـشای طُـرّه ای ز سَـرِ زلـفِ مُـشکـبـار کـارِ جـهــان رهـا ز تبِ پـیچ و تـاب کـن ای پرسـشِ نخـستِ خـــداونـد از جـهــان وی پــاسـخِ همــاره، تو عزمِ جـواب کـن طـنـبـورِ روزگار زَنَـد نـغــمـه نـاصواب ای پـنــجـۀ درسـت، تو آن را صواب کن وان را که نـشـنـود ز سَرِ نـی نـوایِ حـق بـا نـغـمــۀ تــلاوتِ قـــرآن، مُـجـاب کــن ای دل به آستــان حـــسـیـنی رهی بجوی دورِ فـلــک درنــگ نـدارد، شـتــاب کـن عمری به نحوِ می زدگان صرف خواب شد بـنـیـان ما ز ریـزش وجـدان خـراب شـد بند سیزدهم/ سالار شهیدان شوق تو بهــر وصل، صبـوری گداز بود در اوج بــا لـهـیـبِ دلـت هـمتـراز بـــود یک لحـظـه تا وصـال دگر بـیـشتر نمـاند اما به چـشـمِ شــوقِ تو، عمری دراز بود از جان چو دست شستی وکردی ز خون وضو مـحـراب قـتـلگــاه تـو هــم در نمـاز بـود آن دم که بر گلوی تـو خنجر کشید خصم روحِ تـــو در کـشاکـشِ راز و نـیـاز بـود لبهای تو که غرقۀ خـون بود ازاب جفـا با دوست از وفا همه در رمز و راز بود دشمن به کـشتـن تو کـمر بسته بود، لیک درهــای آسـمـان هـمه روی تـو بـاز بـود هر زخـمِ تـیـر، شورِ جـدا داشت در تَنَـت کـز زخـمـههای راه عــراق و حجاز بود ای چهـره ات ز طلعت گـــل دلنــــواز تر روح تو از شـکـوه قــلـل ســرفـــراز تـر بند چهاردم/ ما و سالار شهیدان(ع) گویی ز خُـمِّ مِـهـرِ تو، لب تـر نکـردهایـم این بـاده را نـخـورده و بـاور نـکـردهایـم مـردافـکـن است بادۀ مِهـرِ تــو، لیک مـا زیـن بـاده هـیچ گاه به سـاغــر نـکـردهایم جزمُهر و گِل که بر سَرو بَرجبهه سٌودهایم خاکی دگر ز کـویِ تو بر سـر نکــردهایم در عـشق، از صُـوَر به معـانی نرفـتهایـم در مِـهـر، کاـرِ مـیـثـم و قـنـبـر نکردهایم خـود را فـریـفـتـیم بدین دلخـوشی که ما بـی حـرمـتـی به پــورِ پـیـمـبر نـکـردهایـم رگهای ما زخون توخالی است وین شگفت یک سطر، ما ز خون تو از بر نکردهایم یک عمر همچـو ابر به سوگت گـریـستیم یک لحـظه با حـماسۀ تو سر نــکردهایــم کــار حــمـاسـۀ تـو گـــل آفـریـنـش اسـت تا رستخیز خون تو سـرمشق بیـنش است بند پانزدهم/ ما و سالار شهیدان(ع) شـرمـنـده ایـم، لـیـک به لـطـفـت امیـدوار چون خار ماندهایم به ساقِ گل، ای بــهار تنها نه هیچمان ثـمری نیست بـهرِ دوست دستِ تهی به سوی تو داریم چون چـنـار ما چون زمینِ تـشـنـه، تــو ابـر کـرامـتی بـر تـشـنـگــان ز ابـرِ کرامت نَمـی ببـار چون جویبار، ذکرِ تو بر لب، روان شدیم جز سویِ تو کجا رَوَد ای بـحـر، جویبار ای آفـتــاب پــرتــوی از مِـهــر بـرفـروز کز دودمـانِ ســایه بود روز و روزگــار تنها شهید، طعمِ تو با جـان چـشیـده اسـت ای بـادۀ الهیِ خـوشـخــوارِ خـوشــگـوار مــا دُرد نــوشِ خــاک نـشـینِ رهِ تــوئیــم یک جُرعه، کن به خاک نشینانِ خود، نثار آئـیـنـههـای دل ز گـــُنــه پُـر غـبــار شــد شاید ز سوگ تو بتوان شست این غـبـار دست تـوسّـلـی که به ســـوی تــو آوریــم از دامـنِ بـلــنـد خــود ای دوست برمدار لایـق نه ایــم لـیـک ازیـن جـا کـجـا رویـم بـهـتـر هـمـان که باز سـوی کـربـلا رویم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا
چون میّسر نشـــود فرصت دیــدار شما ما که رفتیم خداوند نگـــــــهـدار شـــما نامتان روی علم بود و زدستــم افـــتـاد کاش برداردش از خاک علمدار شــما جرم عشق است که صیاد چنین بسته مرا اونـــــدانست که مائیم گرفـــــتار شـما خسته بودم اگرم دست به دیواری رفـت ورنه تـــکیه نـکنم جز سر دیوار شمـا دیده پنجره بسته است به دیــدار بهـــار دام پایـــیز کـمین کرده به گلزار شمـا باد هم از نفس افتاده و یــاری نکــــنـد شرح حالی دهد از پیک سر دار شما جان آقا نکــــند تشنــــه بیایـی ایــــنجا آب هم نیست در این شهر طرفدار شما پشت هربام کمین کرده کسی منتظر است سنگها دیده به راهـند بــه دیــدار شمـا آخرین جمله دلدادۀ تان خــواهشی است بــاز گردیــــــد خــداوند نگهـدار شمـا
: امتیاز
|
شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
در کوچه گرفتند اگـر دور و بــرش را چیدند اگر زخـــم ترین بــال و پــرش را این ارث علی دوست ترین های قبیله ست جا داشت در این شهر بــبیند اثـــرش را محراب همین پیر زن کوفه چه خوب است تا اینــــــکه به پایان بــرساند سحرش را این بار به جای گره يِ سبــــز نگاهش می بســـت ســر نافله بــــار ســـفرش را این کوفه نشـــینان که گهی بــــام نشینند با سنـــگ شکســتند سـر رهـــگذرش را دلواپس امــــــروزغریبی خودش نیست انداختــــه بر جــاده ي فــــردا نظرش را مشغول زیـــــارت شده آهستــه بـنــالیـد این مرد که بردست گرفته ست سرش را
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتار دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار گیرایی می، از نفـس شعله ور تـوست در هُـرم لب تـوست میِ نـاب گرفتـار عـالـم بـه نـوا آمــد و بـیـدار نـبـودنـد مـردان ستـم پیـشـۀ در خـواب گرفتار یک مشت فـلان بن فـلان بن فـلانـنـد این لـشکـر مغلـوب به الـقـاب گرفتار این ظاهر امر است ببین اهل حرم را لب تشنه، مصیبت زده، بیتاب، گرفتار تصویر رباب است و لبِ تشنۀ اصغر عکسی کـه شده در قفس قـاب گرفتار این تیر چه تیریست که گردانده علی را چـون مـاهـی افـتاده به قـلاب گرفتار لب تـشـنه لبـهـای تو شـد آب و ندیدند در بـرکـه دسـتـان تو شـد آب گرفتار مژگان تو تعقیب نماز شب قـدر است ای در خـم ابروی تو محراب گرفتار از بس که بلند است حدیث تو ودستت ترسم که شود شعر به اطناب گرفتار مثل تو کسی نیست که این گونه بماند در بـنـد غــم حضرت اربـاب گرفتار
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسین علیه السلام
جاده و اسب مهـیاست، بـیا تـا بـرویـم کـربـلا مـنـتـظر مـاست بـیا تا بـرویم ایـستاده ست به تفـسـیر قـیامـت زینب آن سوی واقـعه پیـداست بیا تا بـرویم خاک، در خون خدا می شکـفـد می بالـد آسمان، غـرق تماشاست بیا تا بـرویـم تیغ، در معرکه می افتد و بر می خیزد رقص شمشیر چه زیباست، بیا تا برویم از سـراشـیـبی تردیــد اگر بر گـردیـم عرش، زیر قـدم ماست بیا تا برویـم دست عباس، به خونخواهی آب آمده است آتـش معـرکه بـرپـاست بیـا تا بـرویـم زره ازموج بپوشـیم و ردا از طـوفان راه ما، از دل دریاست بیــا تا برویـم کاش، ای کاش! که دنیای عطش می فهمید آب، مهریه زهراست بـــیا تــا برویـم چیـزی از راه نمانده ست چرا برگردیم آخر راه، همین جـاست بیا تـا برویـم فرصتی باشد اگر، بازدر این آمد ورفت تاهمین امشب و فرداسـت بیا تا برویم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا
دل من بــر سر ایــن دار صفایـــی دارد وه که این شهر چه بام و چه هوایی دارد خانه ی پـــــیر زنی خلوت زاویــۀ مــن هرکه شد وحی به او غار حرایــــی دارد شب که شد داد زدم کـوفه مـیا کوفه مـیا مرغ حق دردل شب صوت رسایی دارد پیکرم تا به زمین خورد صدا کرد حسین شیشه از بـــــــام که افتاد صدایـــی دارد پشت دروازه مــرا فاتـحه ای مهمان کن تا بــــــدانند که ایــن کشتــه خـدایی دارد هم سرم بی بدن وهم بدنم بی کـفن است حالم از قسمـــــــــت آینـــــده نمایی دارد دید خورشید کـه در بردن این نامه شدم دست بــــــر دامـن هر ذره که پایی دارد همه از شش جهـتم فیض عظیـمی بردند مسلـــــم اینجا حـرم و کرب وبلایی دارد درجمال تو جلالی است که سرمیخواهد دلبــــر آن است که شمشیر و قبایـی دارد سر تصویر سلامت زشکستم غم نیسـت حُسـن تو بهـــتر از این آینه هـــایی دارد گر بریدند پر و بــــال مرا شکوه چرا؟ قله ی قــــــاف تو سیـــمرغ فــدایی دارد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا
در کوفه، از وفا و محبت، نشــانـه نیــــست وز مهر و آشتی، سخنــی در میــــانه نیست یا کـــــوفیان نیــــافتــهاند از وفــا، نشـــــان یا هیــچ از وفـــا، اثــری در زمـــانه نیـست عکسِ فروغِ دوست بُد و سوی اصــل شـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسین علیه السلام
منظر دلهـای ماست کرببـلای حـسـین مـرغ دل مـا زنـد پـر به هـوای حـسـین یک نگه کـربلا به بود از صد بهشـت جنت اهل دل است صحن وسرای حسین دیدن باغ بهشـت مـژده به زاهـد دهیـد زاهد و حور و قصور، ما و لقای حسین ملک سلیـمان بود در نـظـرش بی بهــا انـکـه گــدایی کـنـد پــیـش گدای حسین هرکه رود کربلا بوسه به خاکش زنـد بشنود از قدسـیان بانگ و نـوای حسین چون به عزا خانه اش پا نهی آهسته نه بــال مـلائـک بود فـرش عـزای حـسین خنده کنان می رود روز جزا در بهشت هر که به دنـیـا کنـد گـریـه برای حـسین غم نخورد بعد از این بهر سـرای دگر آن که شکوهی شود نوحه سرای حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا
شبی که دیدۀ خود پـر ســــتاره می کردم برای غـربت دل فکر چاره می کـردم نماز عاشـــــقی مـــــن شکسته شـــد اما سلام بر تــــو ز دارالعـماره می کـردم من از محــــــلۀ آهنــــگران بـی احساس گذر نمودم و دل، پر شراره می کردم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام
گر بر ســـــر دارم خــــبر از یار بیارید بركشتهی مـــن جان دگر بار بیــارید آرید اگر مژده از آن نــــرگس بیـــــمار بهر دل بــــیمار پرستـار بیــــــــارید با آنكــــــه گل بـــاغ وفـــا بوی نكردیـد بر من خبر از آن گل بیخـار بیاریــد زان فوج سپاهی كه مـرا بود به همـراه یك بار به غیر از در و دیـوار بیاریــد بیهوده مرا سنگ زنیـد از در و ازبــام من عـــــــاشق جان باختهام دار بیارید خواهید اگــــر عاقبــت عشق ببیــــــنید فـــــردا چو شود روی به بازار بیارید
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا
هیچــــکس مثل من اینگونه گرفتـار نشد با شکوه آمده و بی کس و بـی یار نشد حــــال و روز مـــــنِ آواره تماشــا دارد تکیه گاهم بجز این گوشۀ دیـوار نشــد روزه دارم من و لب تشنه و سر گردانم بین این شهر کســــی بانیِ افطار نشـد دست بــر دست زنم دل نِگرام چــه کنم مثل من هیچ سَفیری خجل از یار نشد خواستم تــــــا برسانم بـه تو پیغام ،مـیا پسر فاطمــــه ، شرمنـده ام انگار،نشد گر زنی سینه سپر کرده برایم صد شکر سینه اش سوخته از داغیِ مسمار نشد اهل این شهر همه سنگ زن و سر شکنند میهمانی سرِ سالم سـوی دَربـــار نشـد وای اگر که هـــدفی روی بلنــدی بـاشد دیده ای نیست که با لختۀ خون تارنشد به سر نیزه پریشان شده مویــــــم، امــا خــــواهرم در پی ام آوارۀ بازار نــشد پیکر بــــی سـرم از پا به سر دار زدند ایـــن بلا بر سر من آمـد و تکرار نشد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسین علیه السلام
امشب عجیب خوش دلم از بـوی کربـلا دارد حـسین می وزد از سـوی کـربلا بانگ علی دوباره مرا زنده کرده اسـت انگـار زینب اســت سخـنگوی کـربلا زیـباست کـربلا هـمه در چـشم کاروان خون می چکد اگرچه ز گیسوی کربلا آمد و بـی توجه مــا دل شکـسـته رفـت شـرمـنـده ایـم تــا ابـد از روی کربـلا غسلی در اشک کن و بیا جای صبر نیست جاری ست بر غبار زمین، جوی کربلا گویا حـسـینـی شـود امـشب دلم کـه باز دارد حسین می وزد از ســوی کربـلا
: امتیاز
|
ذکر سینه زنی واحد سنگین برای ده شب اول محرم
سبک پخش مسلم ابن عقیلچشمهای من چه بارونیه ، سهم دلــــم پریشونــیه میلرزه قلب خستهی من ، آخه تو كوفه مهمونیه حال و روز منو نگا کن ، مسلم تو غریبه بیعت کوفیا سرابه ، نامههاشون فریبه برگرد از این شهر بلا ، بیدرده کوفه یا حسین رحمی نداره این دیار ، نامرده کوفه یا حسین ****** با حال و روز خسته آقا ، با این دل شکسته آقـــــــا امشب به یاد غربت تو ، چشمهام به خون نشسته آقا معنا نداره اینجا آخه ، نه غیرت و وفایی التماسم اینه نکنه ، سمت کوفه بیایی آب و به روت میبندن و پرپر میشن گلها همه کـــــوفه میـــا کوفه مــیـــــا ، آرام جان فاطمه ********************** ورود كاروان به كربلا داره میاد با شور و نوا ، یک قافله به دشت بلا با خیمههای آقا میشه ، خیمهی غم تو دلها به پا هُرم عطش داره زمینش ، رنگ عزاست آسمون میشه نصیب اهل حرم ، اینجا دلی غرق خون میباره بارون غم از ، چشمهای اهل خیمهها میلرزه قلب بچههـــا ، از غــم و داغ کربلا ****** این سرزمین غرق شرر ، از غصه داره میده خبر یک خواهر شکسته دلی ، داره میگه با چشمای تر ای همه هستیام تویی که ، با غربت آشنایی آخه بگو چرا این زمین ، داره بوی جدایی؟ میخونی ای امید من، با چشمهای غرق به خون پیش چشمهای خــــواهرت ، انا الیه راجــعـــون ********************** دیدم تو رو تُو آسمونا ، پر زد دلم برا تو بابا بیتو بهونه داره دلم ، امشب پیش رقیه بیا بارونیه اگه که چشمهام ، حال منو میدونی آرزومه یه شب باباجون ، کنار من بمونی با حسرت یک بوسه از، اون لبهای غرق به خون آتیش زده قلب مــنـــو ، گــــــلبوسههای خیزرون ****** خون از لب تو جاری شده ، کار من آه و زاری شده دیدم رو نیزه سنگ بلا ، سهم لب قــــــاری شده من بمیرم که غمهای تو ، یکی دو تا نبوده مثل چشمهای من باباجون ، چرا چشمهات کبوده بابا نگاهت غرق خـــــون ، بابا لب تو پرپــره دیشب کجا بودی مگه؟ روی موهات خاکسرته ********************** طفلان حضرت زینب (س) طاقت نداره این دل من ، اشک تو می شه قاتل من قدت داره شکسته می شه ، آروم آروم مقابل من با پَر چادرم خونو از ، چهرهی تو می گیرم باشه آقا سرت سلامت ، خودم برات می میرم خودم که هیچ حسین من ، تموم زندگیم فــــدات هر چی که تو عالم دارم ، حسین فدای بچه هات ****** ببین داداش این دو جوان ، دارن کفن برا تو به تن اینه تموم حاجتشون ، پای تو جـــــــونشونو بِدَن داره حکایت از حال من ، بغضی که تو گلومه این که فدائی تو بشن ، تموم آرزومه بذار بشه تو کـــربــــلات ، نورانی آسمونشون بذار رو پای تو باشه ، سرهای غرق خونشون ********************** عبدالله ابن الحسن حسرت میباره از تو نگاش ، اشک غریبیه تو چشمهاش میبینه تنها مونده عمو ، تاب و قرار نمونده براش دنیا براش شده یه قفس ، نمیتونه بمونه هر طوری که شده خودشو ، به عمو میرسونه حلقه زده دور عمو ، با تیر و نیزه لشکری داره میاد از قتلگاه ، انگار صدای مادری ****** داره دلش هوای عمو ، میخواد بشه فدای عمو حالا با دستای کوچکش ، میشه سپر برای عمو غصه نداره توی دلش ، به آرزوش رسیده با روی لالهگون به پیشِ فاطمه رو سپیده میاد دوباره حرمله ، بازم گــلــی پرپر میشه باز روی دست باغبون ، آلالهای بیسر میشه ********************** قاسم ابن الحسن آئینهی یل جملی ، دارای شـــکــــوه بیبدلــــــی گفتی برای تو شهادت، شیرینتره زِ هر عسلی کربوبلا حیرونه از ، شوق شهادت تو میری ولی بذار بمونه ، نقاب رو صورت تو خوب میدونی کینه دارن ، این بیوفاها از بابات من میدونم آخـــر میشه ، مثل علی قـــد و بالات ****** در بین حملهای بیامون ، من رو صدا زدی عموجون آخه تو رو چطور ببینم ، با این چشای غرق به خون سوی تو من رو میکشونه ، شمیم پیرهن تو سوره یوسفم چرا شد ، آیه آیه تن تو وا کن چشاتو جون من ، تا جون ندم از ماتمت سخته برا من داغ تو ، میری با این سِنِّ کمت ********************** حضرت علی اصغر (ع) چی میشه که بارون بگیره ، آخه علی داره می میره آتیش زده عطش به لباش ، لبهایی که مثل کویره آبی نمونده توی حرم ، لبا چه نیمهجونه با یه دل بیصبر و قرار ، رباب داره میخونه لالا لالایی اصغرم ، آروم جون من بخواب شاید کمی آروم بشی ، شاید ببینی خواب آب ****** ششماهه غرق شور و نوا ، میدون میره رو دست بابا برپاست خروش و ولولهای ، بارونی میشه آسمونا بارون تیره که میباره ، حالا به سوی اصغر تاب سهشعبه رو نداره ، امّا گلوی اصغر آخر رسید به آرزوش ، ششماههی خون خدا قنداقه شد واسهش کفن ، بر روی دستای بابا ********************* حضرت علی اكبر (ع) ای روشنی چشم ترم ، ای دلخوشی اهل حــــرم داری میری بذار ببینم ، خوب قد و بالاتو پسرم دنیایِ آرزو و امید ، توی نگامه امّا این دم آخری نگاهت ، شده شبیه زهرا هر دشمنی به سوی تو ، با بغض و کینه میرسه از هر کجای این زمین ، بــوی مدینــه میرسه ****** از دنیا دیگه دل بریدم ، تا نـــالــــــــهی تو رو شنیدم تُو زانوهام نمونده رمق ، جسمم رو رُو خاکها کشیدم حالا سرت رو پای منه ، بابا چشاتو وا کن تا کنارت نمیره بابا ، بازم منو صدا کن رفتی ز دستم هست من ، دیر اومدم بالا سرت چیزی نمونده از تنت ، شد اربــاً اربــا پیکرت ********************** حضرت عباس (ع) آقا فدای مهر و وفات ، لبتشنه رفتی ســـــــــوی فرات سیرابه مشکه تو ولی باز ، سقای تشنه خشکه لبات میسوزه قلب خستهی تو ، اینجا یه دریا آبه لب تشنهی یه قطرهی آب ، ششماههی ربابه مینوشن از آب فرات ، این نامسلمونا همه خشکه ولی از تشنگی ، لبهای آل فاطمه ****** شد محشری دوباره به پا ، دور و برت تو دشت بلا قلبت به خون تپیده آخه ، راه حرم رو بستن آقــــــــا نقش زمین شده آقاجون ، مشک و علم بمیرم من الهی برا تو و اون ، دست قـلم بمیرم بـــاغ امیــدت پــرپــره ، حـــالا شبیه مشــک تو با یک سهشعبه رفت ز دست، چشمای غرق اشک تو ********************** وداع امام حسین طاقت نداره داغ تو رو ، این قلب من فراق تو رو از کی بگیره زینب تو ، آقا دیگه سراغ تــــــو رو داری میری ولی به سویِ حرم داری نگاهی تنها نذاری خواهر تو ، که سخته بیپناهی میگم با قلبی غرق خون ، با اشکای جاری حسین داری میری اما منو ، تو به کی میسپاری حسین ****** میباره چشمای ترمون ، تو این وداع آخــرمــــــون قرآن بگذار سرت بگیرم ، اکنون به جای مادرمون حرف جدایی میزنی تو، چطور آروم بشینم آخه چطوری من میتونم ، رفتنتو ببینم این لحظهی آخر ببین ، شد غرق خون چشمای من وقتی که تو از خواهرت ، خواستی یه کهنه پیرهن ********************** شام غریبان توی دیار کربوبلا ، وقت نــمـــاز عــشــقــــه حالا هستیشو روی دست میگیره ، عاشقونه به راه خدا تو قنوتش به آسمونا ، پر زد علی اصغر تو رکوعش برداشته ز خاک ، جسم علی اکبر روی خاکها سر میذاره ، تو سجدههای آخرش معراجش از قتلگاه ، رو نیزهها میره سرش ****** حالا به قتلگاه رسیده ، بانویی با قــــد خــمــیـــده جسم حسینشو میبینه ، با حنجری به خون تپیده وقتی رسید کنار حسین ، که پیکری نمونده با دلی بیقرار میبینه ، دیگه سری نمونده آه ای خدایا بنما قبول ، با لطفت از آل رسول تو این شهید بیســرو ، این پارهی قلب بتول
: امتیاز
|